این نشست با حضور اساتید محترم دکتر حمیدرضا آیت اللهی، دکتر محسن میری، دکتر محمد فنایی اشکوری، دکتر فیروزجایی و دکتر عبدالرزاق حسامیفر در تاریخ ۱۳۹۳/۰۱/۲۶ برگزار گردید.
قسمت دوم - دکتر محسن میری
دکتر «محسن میری»، عضو هیأت علمی پژوهشگاه بینالمللی المصطفی، سخنرانی چهلدقیقهای خود را با این نکته شروع کرد که میتوان بحث درباره اسلامیت فلسفه اسلامی را به دو پرسش تفکیک کرد: اینکه درباره اسلامیت فلسفه متحقق در فرهنگ اسلامی سخن بگوییم یا فلسفه ممکنی، که بناست وصف اسلامیت داشته باشد. از آنجا که بحث وی ناظر به وجه نخست بود، از فلسفه اسلامی چنین تعیین مراد کرد: منظور آن سلسله اندیشهورزی که با کندی، فارابی و ابنسینا شروع شد، به مکتب شیراز و اصفهان رسید و سپس تا دوران معاصر ادامه یافت و آثار متنوعی نیز در آن تولید شده است.
وی نخست منظور خود را از فلسفه و اسلام روشن کرد. فلسفه مورد نظر دارای روش برهانی عقلی است، اتکای آن به گزارههای بدیهی یا مبتنی بر گزارههای بدیهی (استدلالی) است و در نهایت به موضوعهایی نظیر هستیشناسی، الهیات (به معنی الاخص)، نفسشناسی، معادشناسی و معرفتشناسی میپردازد. منظور از اسلام نیز قرآن کریم و سنت معتبر و فهم مستند و درست از آنها است. حال سؤال این است: اسلامیت این فلسفه اسلامی متحققی که در بستر فرهنگ اسلامی رشد کرده و در اختیار ما قرار گرفته است، از چه رو است؟ آیا این تعبیر مسامحهای است یا بواقع این فلسفه نسبتی با اسلام دارد؟ پاسخ دکتر میری آن است که این فلسفه اسلامی موجود از جهاتی واقعاً اسلامی است.
یکی از این جهات آن است که این فلسفه خود را با اولویتها و جهتگیریهای اسلام هماهنگ کرده است. برای مثال، در اسلام توحید محوریت دارد و در فلسفه اسلامی نیز این مسأله توجه خاصی به خود جلب کرده است. وقتی فلسفه یونان به جامعه تازه مسلمان میرسد، مباحث خداشناسی بسیار لاغر است، اما پس از آن این بخش بسیار غنی میشود و البته روش این مباحث استدلالی است، هرچند ممکن است گاهی خطا باشد. به این جهت میتوانیم بگوییم اسلام توانسته است در این فلسفه اثر بگذارد و یک هیأت جدید و کاملاً متفاوت از گذشته را ایجاد کند.
مورد دوم این است که مواجهه اسلام با فرهنگهای دیگر چالشهای جدیدی به دنبال داشت و این چالشها وارد فلسفه شد. چنین مواردی سبب شد فرهنگ اسلامی و کتاب و سنت تأثیری جدی بر فلسفه بگذارد.
نکته بعدی این است که گاهی در خودِ کتاب و سنت شاهد استدلال یا شاهد مواردی هستیم که به ذهن مخاطبِ فیلسوف این امکان را میدهد که خودش استدلالی فراهم کند. نمونه این امر برهان صدیقین است.
نکته دیگر ناظر به دیالوگ جدی میان اسلام و فلسفه است. گاهی نص مطلبی را القا میکند، برای مثال درباره معاد جسمانی. ممکن است فیلسوف پیش از این خلاف این نص را باور داشته باشد، اما اینک او سراغ استدلالهای فلسفی میرود تا مغالطههای صوری یا مادی استدلالها را بیابد.
دکتر میری در پایان به چند نکته اشاره کردند: ۱- در مجموع تعبیر فلسفه اسلامی از «فلسفه مسلمانان» مناسبتر است. اگر منظور این است که فلسفه از مسلمانان متأثر است و نه اسلام، این سخن صوابی نیست؛ تأثیر در واقع از خودِ اسلام است و اگر منظور اشاره به تأثیر خودِ اسلام است، پس وجهی ندارد از تعبیر فلسفه اسلامی استفاده نشود. ۲- منظور این نیست که این فلسفه از عناصر دیگر متأثر نشده است اما وجه غالب تأثیرگذاری در این فلسفه از جانب اسلام است. ۳- نباید وجه اسلامیت فلسفه باعث شود آن را بیاشکال بدانیم. اما اگرچه خطاهایی در کار است، این فلسفه بهطور جدی از جنبههای اسلامی برخوردار است. ۴- اینکه گفته میشود فلسفه اسلامی راه آزاداندیشی را سد میکند درست نیست. درباره فلسفه نکاتی را برشمردیم، اگر آن ویژگیها در میان باشد، دیگر مهم نیست که از کجاست یا فیلسوفان آن، متعبد هستند یا نه. لذا فلسفهای که به الحاد هم خدمت کند فلسفه است، به شرط آنکه این ویژگیهای فلسفی را داشته باشد، مضاف بر اینکه شاید نتوان یا کم بتوان کسی را پیدا کرد که یکسره هیچ پیشفرض و باور اعتقادی و… نداشته باشد. اگر چنین فلسفهای بخواهیم، باید آن را در عالمی غیر از عالم انسانی بیابیم.
در پایان تأکید شد با این همه، حتماً باید نسبت به این فلسفه آسیبشناسی جدی صورت گیرد و راهحلهایی برای تکمیل و بهبود آن ارائه شود.
قسمت سوم - دکتر محمد فنایی اشکوری
دکتر «محمد فنایی اشکوری»، عضو هیأت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، با تفکیک «سه معنای فلسفه» سخنان خود را آغاز کرد. معانی سهگانه فلسفه عبارتند از: ۱- فلسفه به معنای وسیع و عام؛ چنانکه ارسطو آن را به کار میبرده است. در این معنا، فلسفه یک علم نیست و طبعاً موضوع واحدی نیز ندارد، بلکه مجموعهای از علوم – یعنی مجموعه علوم حقیقی، در مقابل علوم اعتباری – است. ۲- فلسفه به معنای محدود؛ عبارت است از فلسفه اولی یا الهیات یا متافیزیک. در اینجا با یک علم خاص، با موضوع و روش مشخص سر و کار داریم. ۳- در معنای سوم، فلسفه، کاربردی بینابین دارد و این همان معنایی است که در دانشگاههای امروزی دنیا از فلسفه مراد میشود، به نحوی که شامل شاخههای مختلفی نظیر فلسفه علم، فلسفه تاریخ، متافیزیک و… است. با این حال، ایشان این تعریف را برای این فلسفه پیشنهاد کرد: فلسفه تفکر عقلی روشمند و نظاممند درباره هر موضوعی است. این تعریف به تعریف دیکشنری فلسفه آکسفورد نیز شبیه است، یعنی مطالعه عامترین وجوه هستی و مقولههایی مانند ذهن، ماده، استدلال، صدق و….
این معنای سوم از آن جهت طرح و بحث شد تا عامتر بودن آن نسبت به فلسفه اولی توضیح داده شود. اهمیت این مسأله در آن است که نادیده گرفتن شعب دیگر باعث شده است در آن شعب از فقر فلسفی رنج ببریم. در واقع، تقریباً در آن شعب چیز مدونی نداریم. هر چند مواردی داریم. هر چند در دهههای اخیر در این حوزهها نیز تلاشهایی صورت گرفته است.
در تعریف اخیر، فلسفه نسبت به دین بیطرف است اما این تعریف است و تعریف در ذهن ماست. فلسفه در واقعیت عینی از تعریف خود فاصله میگیرد و با واقعیتهای محیطی که در آن روییده است ارتباط برقرار میکند و از آنها تأثیر میپذیرد. فلسفه در دورههایی از اسطوره، در دورههایی از دین و در دورههایی از علم جدید متأثر بوده است. حال، هنگامی که فلسفه وارد جهان اسلام شد با دین اسلام ارتباط برقرار کرد. از جمله، پرسشهای مشترکی میان آنها شکل گرفت و چون دغدغهها مشترک بود، تأثیر و تأثر دور از انتظار نیست. آنچه مهم است توجه به تفاوت روش فلسفه و دین در این مباحث است. فلسفه میکوشد به روش عقلی و استدلالی پایبند باشد.
وی افزود: در فلسفه با دو امر سر و کار داریم: مفاهیم و گزارهها. مفاهیم را باید تعریف یا تحلیل کنیم. گزارهها را باید اثبات یا نفی کنیم. بنابراین هر کجا که با روش عقلی مفهومی را تحلیل کردید و با روش عقلی گزارهای را اثبات یا نفی کردید، در حال کار فلسفی هستید. آیا به این معنا فلسفهای که در فرهنگ خودمان داشتیم فلسفه است؟ پاسخ دکتر اشکوری به این سؤال مثبت است.
پس از این تحلیل، وی به چند ایراد رایج از سوی منتقدان پاسخ داد. او تأیید کرد که به معنایی فلسفه نمیتواند اسلامی باشد،برای مثال به این معنا که فلسفه نمیتواند نقلی باشد، اما در سنت فلسفه اسلامی این اتفاق نیفتاده است. ایراد دیگر این است که اتصال فلسفه به دین موجب قداست فلسفه میشود. اما این مسأله قابل اجتناب است، چنانکه فیلسوفان اسلامی چنین کاری نکردهاند و البته فلسفه به این معنا اسلامی نیست که از متون اسلامی استنباط شده است، چنانکه فقه به این معنا اسلامی است. با این حال، فلسفه میتواند از دین تأثیر بپذیرد. برای مثال، دین از موجوداتی به نام ملائکه صحبت میکند. فیلسوف از این الهام میگیرد و ممکن است با روش عقلی به دستهای از موجودات برسد که موجودات مجردند.
سخنرانی بیست و پنج دقیقهای دکتر اشکوری با اشاره به «سه مفهوم اسلامی» که بر فلسفه اسلامی تأثیر اساسی گذاشتهاند پایان یافت. نخست خلقت، دوم وحی و در نهایت حیات پس از مرگ. این سه مفهوم، که از فروع توحید هستند، باعث جریان و مرحله جدیدی در فلسفه شد که فلسفه اسلامی نام گرفته است و با فلسفه یونانی تفاوتهای قابل توجهی دارد.
قسمت چهارم - دکتر فیروزجایی
دکتر فیروزجایی، با این تأکید شروع کرد که موضوع این بحث فلسفه اسلامی مطلوب نیست، بلکه فلسفه اسلامی موجود است، یعنی فلسفهای است که در همین آثار مطرح شده است. به علاوه، در اینجا فلسفه به معنای عام به کار میرود، زیرا اگرچه ریاضیات و طبیعیات محل بحث نیستند، در این میان حکمت عملی و سایر فلسفههایی که در دوران جدید مطرح شدهاند اهمیت دارند.
با این اوصاف سؤال این است: این فلسفه میتواند اسلامی باشد؟ ظاهراً این عنوان متنافی الاجزاء است. اقتضای فلسفه آزاداندیشی عقلی است، اما از طرف دیگر اسلامیت میگوید باید مقید به اصولی باشیم که اسلام مارا به آنها خوانده است. پس آزاداندیشی با تعبد نمیسازد. همانطور که اشاره شد، اگر منظور از فلسفه اسلامی مجموعه علوم یا علمی است که گزارههایش از اسلام است، آن فلسفه نیست. چون در فلسفه نفی و اثبات گزارهها باید تابع دلیل باشد. حال اگر فلسفه بخواهد اسلامی باشد، آیا حدود قرمزی به دنبال ندارد؟ دکتر فیروزجایی به این سؤال پاسخ منفی داد. به نظر وی، میتوان وجوهی برای دخالت اسلام در شکلگیری فلسفه بیان کرد، به نحوی که همه آن وجوه نیز
قابل جمع هستند.
یک وجه استفاده از «اسلامی» به این معنا است که این فلسفه در قلمروی جغرافیایی و فرهنگ و تمدن اسلامی شکل گرفته است. در این وجه، برای مثال، طب و ریاضیات اسلامی نیز داریم. وجه دیگر این است که این فلسفه اسلامی است زیرا معارف و عناصر این فلسفه هماهنگ با آموزههای اسلام است.
در مرحله بعد، میتوانیم بگوییم این فلسفه اسلامی است، به این معنا که با این فلسفه میتوانیم از اسلام دفاع کنیم (و البته این بدان معنا نیست که فلسفه معادل کلام است).وجه دیگر توسل به استحباب یا وجوب است. اگر اسلام به امری دعوت کند، آن امر اسلامی است، نظیر روزه و نماز.حال،چون در اسلام به شناخت نبوت و خدا و خیر و شر امور و… دعوت شدهایم و با توجه به اینکه بحث اصلی فلسفه خدا و امور خدایی است، میتوان گفت فلسفه اسلامی است.
آخرین و مهمترین وجهی که دکتر فیروزجایی در این سخنرانی ۲۰ دقیقهای از آن بحث کرد آن بود که این فلسفه ملهم از معارف اسلامی است. توضیح آنکه اگر اسلام نبود، شکل و روح فلسفه موجود چیز دیگری میشد. مثال چنین تأثیری در بحث حدوث ذاتی به خوبی دیده میشود. موارد چنین الهامهایی در عرصههای مختلفی نظیر فلسفه سیاسی و اخلاق و تدبیر نیز دیده میشود.
قسمت پنجم - دکتر عبدالرزاق حسامیفر
دکتر حسامیفر، که در مجموع در قیاس با سه سخنران همنوای دیگر در این نشست رویکرد نسبتاً متفاوت (و البته همچنان همدلانهای) داشت، به این اشکال پرداخت که فلسفه اسلامی نه فلسفه است و نه اسلامی. بنا بر این نقد، فلسفه اسلامی فلسفه نیست، زیرا فیلسوفان مسلمان اولاً مسلمانند و ثانیاً فیلسوف؛ و فلسفه اسلامی اسلامی نیست، زیرا مباحثی که در آن طرح شده مختص اسلام نیست.
در مقابل، دکتر حسامیفر توضیح داد که فلسفه اسلامی هم فلسفه است و هم دینی. فلسفه اسلامی فلسفه است زیرا تعریفی از فلسفه در دست نداریم که بر اساس آن بتوانیم فلسفه اسلامی را از دور خارج کنیم. در نظر او، درباره فلسفه اسلامی باید به نظریه مشابهت خانوادگی ویتگنشتاین قائل شد. اطلاق مفاهیم به سبب مشابهتها است و یافتن خصوصیاتی که در همه مصادیق باشد ممکن نیست.
ایراد دوم به این نقد آن است که در تاریخ علم گفته میشود علم آن چیزی است که محقق شده است، نه آنچه با علم محدود افراد مشخص میشود. به همین نحو، نمیتوان گفت فلسفه باید این باشد و آنچه تابع تعریف نباشد فلسفه نیست. در واقع، هر فیلسوفی مبنایی دارد که اگر آن را معیار قرار دهیم شماری از فیلسوفها خارج میشوند. در عوض، با نگاه به کل تاریخ فلسفه، روشن میشود که فلسفه اسلامی در کنار دیگر فلسفهها قرار دارد و دارای هویتی مستقل است.
وی در حاشیه به این بحث نیز اشاره کرد که برخی، با استدلالی مشابه، «روشنفکر مسلمان» را بیمعنا میدانند. به نظر دکتر حسامیفر پاسخ این است که نمیتوان «روشنفکر» را دارای یک تعریف خاص دانست و بنابراین چنین حکمی به سادگی ممکن نیست.
دکتر حسامیفر درباره وجه دیگر نقد اصلی، ناظر به اسلامیت فلسفه، چنین توضیح داد که این نقد بر این اساس است که آموزههای یک فیلسوف خاص باید مد نظر باشد. در حالی که فیلسوف اسلامی میتواند ایدههایی را از فیلسوفان مختلف بگیرد و تعارضها را برطرف کند. چرا که در فلسفه فقط به یک فیلسوف التزام نداریم.
وی نیز تصریح کرد که فلسفه اسلامی به آن معنا که در «فقه اسلامی» به دنبال حکم الهی هستیم اسلامی نیست. فلسفه اسلامی حاصل فکر فیلسوفان مسلمان است و اسلامیت آن از آن حیث است که بخشی از مسائل در فضای اسلامی شکل گرفتهاند.
با این حساب، هویت فلسفه اسلامی قابل دفاع است. همانطور که در تاریخ فلسفه شاهد فلسفه یونان، فلسفه تحلیلی، فلسفه اگزیستانس و… هستیم و هویت واحدی نیز در کار نیست، فلسفه اسلامی نیز در تاریخ فلسفه هویت مستقل خود را دارد، هر چند هویت واحدی در کار نباشد.
نکته دیگر آن است که باید میان دو گونه محتوا در فلسفه اسلامی تمایز نهاد: بخشی که کاملاً محتوای استدلالی دارد (نظیر مباحث وجود ذهنی یا اصالت وجود) و بخشی که نظامسازی است. نکته مهم این است که در تاریخ فلسفه هیچ فیلسوفی را نمییابید که از آغاز تا پایان یکسره فقط متکی بر عقل باشد.
سخنرانی دکتر حسامیفر با این اشاره پایان یافت که نقدهایی که مدعیاند دوران فلسفه اسلامی سر آمده است، وارد نیستند. فلسفه زمان ندارد، چنانکه امروز برخی برای یافتن سؤال مناسب به مسائل فلسفی به فلسفه یونان بازگشت میکنند. واقع آن است که فلسفه اسلامی عناصر مهمی دارد و ما امروزه نیاز داریم کسانی به عنوان فیلسوف اسلامی فلسفه اسلامی را بخوانند و مسلط شوند و با دانش خود به بررسی مسائل فلسفه غرب بپردازند و پاسخ خود را بپرورانند.